💤💤 : نیلوبلاگ

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    یاد روزایی که میومدم اینجا از برنامم برا تابستونم مینوشتم به خیر=)الان به این نتیجه رسیدم که بذار خودش پیش بره هر چه قدرم برنامه ریزی کنی هیچ کودومشو انجام نمیدی.دیروز بعد از ظهر بیکار افتاده بودم خونه،گفتم برم خونه مامان بزرگم.جمع و جور کردم رفتم.از ته دلم دوس داشتم 1 روز بر میگشتم به روزایی که آقاجونم بود و خیلی کوچیک تر بودم،3تایی میشستیم من براشون از روزنامه ایران حوادث میخوندم=)یا روزایی که مامان بزرگم برام میوه پوست میکند،قاچ قاچ میکرد میداد بهم تلویزیونو برام روشن میکرد برنامه کودک میدیدم،ناهار برام آبگوشت میذاشت با گوشکوب ازون گوش کوبیده هاش مدل بستنی میداد بهم منم کیف عالمو میکردم.قبل ناهار میرفتم تو اتاق داد میزدم:کییییشیییی کییییشی دوووور(آفا آقا پاشو)همین یه جمله ی ترکیو فقط بلدم و روز دفن آقاجونم ناخوداگاه فقط همینو تکرار میکزدم:)

    رسیدم رفتم خوراکی گرفتم،در که باز شد مامان بزرگمو دیدم که داره گریه میکنه،تا جایی که تونستم سعی کردم حالشو خوب کنم،اولاش حوصله منم نداش کم کم اوکی شد^__^شب تا صبح خوابم نبرد دوس داشتم پاشم جیغ بزنم از کلافگی 💤💤...

    ما را در سایت 💤💤 دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : narteghal بازدید : 129 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1402 ساعت: 0:47